Friday, April 11, 2008

ياداشت هايي از كلاس آمار

... مي خواهم تو را دوست بدارم تا
كاش پيش سجادم بودم و سوره ي يس ام كنارم بودكاش مي تو نستم برم بيرون وبشاشم رو لبخند سنگ دستشويي .اين ميرشكاك هم كه قور بالا قوز شده براي ما. استاد هم كه همش گير مي ده :چرا نيشت بازه؟سراغ يكي مي خوام برم و بزنم زير گريه .دوست دارم يه ليوان گنده آب خنك بخورم +داروهاي دندونم و بعد گريه كنم
نگريو(به زبون محلي ما يعني گريه نكن)و

ادامه دارد

Monday, April 7, 2008

در زاهدان مادرم خون می خورم


در زاهدان مادرم خون می خورم

Saturday, April 5, 2008


و دوباره دانشگاه با ورود ما آغاز شده

اینجا هوا خیلی گرم ،خیلی ها اومدن خیلی ها هم نه
ودیگر هیچ
!