Sunday, June 1, 2008

گفتم


من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم گفتم به از ترنجی لیکن به دست نایی
گفتا تو از کجایی که آشفته می‌نمایی گفتم منم غریبی از شهر آشنایی
گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری گفتم بر آستانت دارم سر گدایی
گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن کاو بنده‌پرور آید

No comments: