skip to main
|
skip to sidebar
Friday, September 5, 2008
نا مربوط
کاغذ نجس شد
شعر پخش می شود
دوشیزه
بی پرده
دور خودش پتو می کشد
خون صدای ماشین در می آورد
پاییز را
جاده می گیرد
تمام چشم به توزوم
می خندی
شمع را خاموش می کنیم
خسته که می شوم
همه چیز را از دست داده ایم
پتو...این کاغذ...شعر پخش می شود
می خندم
!
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
مهدی
مرا یاد بگیرید
mehdi
من هیچ تاریخی ندارم. من هیچ هویتی ندارم من متعلق به هیچ کس نیستم من تعریف درستی از سنگ دلی ندارم هیچ تعریفی
View my complete profile
Blog Archive
►
2010
(1)
►
April
(1)
►
2009
(7)
►
November
(1)
►
July
(1)
►
June
(1)
►
May
(1)
►
April
(1)
►
March
(1)
►
February
(1)
▼
2008
(30)
►
December
(3)
►
November
(2)
►
October
(2)
▼
September
(3)
چيزي نمانده است به آغاز فصل سرد
دیدار
نا مربوط
►
August
(2)
►
July
(1)
►
June
(4)
►
May
(2)
►
April
(3)
►
March
(8)
►
2007
(8)
►
December
(3)
►
November
(5)
No comments:
Post a Comment