Sunday, November 18, 2007

مرگ


فکرم مشغول مرگ شده. یکی می خواد شرش و کم کنه اون پسری شبیه من با موهای پریشون لخت با تبسمی مسخره و زندگی بی هدف .توی خواب هام همیشه هست .به آیینه که نگاه میکنم ترس ورم می داره آره خودمم. خودم هستم که توی یه نور سبز یه آب عمیق دست و پا می زنم .دست وپا می زنم و دارم حس شیرین مرگ یا درد رو می چشم بی انکه ذره ای نا امید باشم بی آنکه ذره ترسیده باشم .ولی کودکی هام از من می خوان که ساکت باشم که بهش فکر نکنم
که مرد باشم.وبقیه که از من می خوان مواظب خودم باشم.مواظب خودم.مواظب همون پسر با موهای لخت و تبسم مسخره.
باشه مادر مواظب خودم ...نه قول نمی دم نمی خوام مدیون حرف های سردت باشم نمی خوام نمیخوام.تو فکر یه دریام یه آب یه نور سبز یه مرگ یه
...

3 comments:

اقاقیا said...

مهدی عزیز
ممنونم از کامنتت
مطلبت رو خوندم
مرگ حتمی ست ، بهتر است به آن زیاد فکر نکنی چون خودش می آید. ما همه می میریم
فکر کن اگر فردا بمیری کاری را امروز باید انجام می دادی انجام دادی یا نه. اگر نه انجامش بده
برات عمر طولانی آرزو می کنم حتی در این دنیای سرد و خاموش

Anonymous said...

کمی مرا قدم زد...
مثله من که...
جایی جا مانده بود...میان دو دست...کشیده بودند!!انگشتان استخوانی...
این قبای سفید ...
این قصه سردراز...دراز به دراز بوی کافور می دهی
قبله کمی مایل به من
...
مرا نماز بخوان پوزه ام گلی شده...
این توله سگ خاطرم مرا ادراری کرده...

اقاقیا said...

مرسی بابت لینک
لینکت را با افتخار اضافه خواهم کرد
از نوشته های ایل دخت خوشم آمد
از این طریق او را هم شناختم
مرسی مهدی