Friday, November 30, 2007

به نام پدر





دیشب با بچه ها رفته بودیم بیرون ...میگفتیم و می خندیدیم

یه جایی یه کسی رو دیدم شبیه پدرم با همون صورت لاغر با همون پوست چروک ...همون قدر متفکر و مصمم
از دیشب تا حالا یه خورده هوایی شدم ...مشکلی نیست یه ماه و نیم بیشتر به تموم شدن ترم نمونده..اما آخرین باری که با هاش حرف زدم رو خوب یادم از پشت تلفن صداش غصه دار بود
که گفت دلتنگتیم ...نه! پدرم پدر سالار بزرگ مرد دلتنگ شده؟
باور کردنی نیس اما صداش می لرزید
اما

2 comments:

اقاقیا said...
This comment has been removed by the author.
اقاقیا said...

سلام مهدی عزیز
تا می تونی از فرصتها بهره بگیر، خوبه آدمی علارغم داشتن درس و کار وقتی را هم با دوستان سپری کند، دلتنگی پدرانه را هم نمی توان سبک گرفت، قدرش را بدان ، امیدوارم سالهای سال سایه شان را بر سر داشته باشی
موفق باشی